همه آلودگی‌ست این ایام ؟نقد خوانندگان. نگاهی به فیلم «دربند» جدیدترین ساخته پرویز شهبازی
همه آلودگی‌ست این ایام ؟
تاریخ درج : ۲۷ آبان ۱۳۹۲
سرفصل : نقد خوانندگان   |   منبع خبر : وب سایت تخصصی سینمایی سینمانگار
خلاصه مطلب : آتوسا آریائی: گرچه اکثر معضلات مطرح شده در فیلم نمود کاملا عینی در جامعه اطرافمان دارند، اما اینکه فیلمساز بخشی از واقعیت یک جامعه را به همه ی آن جامعه تعمیم دهد، خود نوعی فاصله گرفتن از حقیقت و واقعیت موجود در زندگی است. به خصوص که فیلم مدعی روایتی واقع نگر از مشکلات جامعه است.

قصد داریم در این بخش و در جهت ارتباط تنگاتنگ تر با مخاطبان خود، از نقد های برتر خوانندگان عزیز سایت درباره فیلم های روز سینمای ایران و جهان، با ذکر نام نویسنده استفاده نماییم.

در صورت تمایل به تبادل اندیشه هایتان با دیگر همراهان سینمانگار، نقدهای خود را به صورت فایل word به آدرس ایمل زیر ارسال نمایید.

قابل ذکر است که سینمانگار حق ویرایش مطالب ارسالی را خواهد داشت و از نقدهای برتر به انتخاب خود استفاده خواهد نمود.

info@cinemanegar.com



آتوسا آریائی

«دربند» با معنای دو گانه ای که از یک سو اشاره به تفرج گاهی خوش آب و هوا در تهران و از سوی دیگر مفهوم اسارت و زندان را تداعی می‌کند، تصویری است از نمود با عظمت و پر زرق و برق یک کلانشهر در کنار بود ناسالم آن، که ارزش های انسانی در تار و پود روابط ناسالم افراد رنگ می‌بازد. اما باید پذیرفت که تصویری که «دربند» از یک شهر ارائه میدهد فقط بخشی از واقعیت است و نه همه آن.

گرچه اکثر معضلات مطرح شده در فیلم نمود کاملا عینی در جامعه اطرافمان دارند، اما اینکه فیلمساز بخشی از واقعیت یک جامعه را به همه ی آن جامعه تعمیم دهد، خود نوعی فاصله گرفتن از حقیقت و واقعیت موجود در زندگی است. به خصوص که فیلم مدعی روایتی واقع نگر از مشکلات جامعه است. در فیلم به جز نازنین هیچ انسان قابل اعتماد دیگری به چشم نمی‌خورد و اگر هم وجود دارد، سر خورده است و در مرز فنا و نابودی روحی(در این بین تنها انسانی که وجوه انسانی اش حفظ شده هم متعلق به آنجا نیست و از جای دیگری آمده).

از طرفی به نظر می‌رسد فیلمساز اولین و ساده ترین روش را برای رها کردن دختر داستان در کلان شهری مثل تهران برگزیده. روشی که شاید در چند دهه گذشته بستر مناسب و پیش برنده ای برای روایت چنین داستان هایی بود، اما امروزه و با توجه به کاهش فواصل فرهنگی و طبقاتی میان شهرها و حتی روستاها، منطقی به نظر نمی‌آید محصول یک شهر کوچکتر نازنین باشد و آدم های متعلق به شهر بزرگی مثل تهران؛ سحر، بهرنگ و زارعی

شاید اگر فیلمساز نسبت به فضایی که ترسیم کرده و آدمهای فیلم تا این حد بی رحم نبود، می‌شد در میان دوست خیانتکار و بی‌وفا، بازاری عیاش و فاسد و فرصت طلب هایی مثل بهرنگ، انسانی را هم یافت که در میان این همه تاریکی و ظلمت اثری از نور و رستگاری را با خود به همراه داشته باشد. به واقع نمی‌توان یافت؟