باسلام به همه دوستان خوبم

قول داده بودم که بیوگرافی هنرمو  براتون بنویسم  الان به قولم وفا کردم و می خوام هسمتی از بیوگرافیمو براتون بنویسم

 امیدوارکه نظر یادتون نره ...................؟!

ماجرای عاشقی من از تابستان سال ۱۳۷۳زمانی که فقط ۸سال داشتم شروع شد یکروز با داییم که الان برای خودش دکترشده اون موقع داشت سنتور یاد می گرفت رفتیم فرهنگسرای فجر اصفهان زمان ورود ما به فرهنگسرا دایم یکی از دوستاشو دید باهم احوال پرسی کردن دایی به دوستش گفت تئاتر در چه وضع ونم توضیحاتی داد واین اولین باری بود که کلمه تئاتر رو شنیدم بعدها فهمیدم که اون دوست داییم کی رفتم سر کلاس سنتور داییم چند دقیقه ای گذشت ومن کم کم داشت حوصلم سرمی رفت که ناگهان در بازشد و دوست داییم با معزرت خواهی داییمو صدا کرد و داییم رفت بیرون و من که نمیدونستم چه کار باید بکنم و دوستایی دایم همه منو پیش خودشون میبردن تا داییم برگرده در اتاق بازشدو داییم منو صدا کرد من هم از اتاق رفتم بیرون داییم گفت دوست داری بازیگرشی من هم نمیدونستم چی باید بگم داییم روبه دوستش کرد گفت میاد الان خجالت می گشه جواب بده خودم ۱۰دقیقه دیگه میارمش سر تمرین و باز برگشتیم سر کلاس سنتور کلاس سنتور که تمام شد رفتیم سمت سالن تمرین در باز شد و دوست داییم اومدجلوی در رفتیم داخل و یم مرد میانسال امدجلو وداییم سالم کرد و گفت اینم پسر خواهرم سعید مرد میان سال از من پرسید امدی بازیگر شی چیزی نگفتم گفت بشین چند دقیقه نگاه کن و بعد باید بیایی اجرا کنی بازیگرانی که از من بزرگتر بودن روی سن بازی می کردن و من نگاه می کردم ببینم چه می کنند چن دقیقه ای گذشت به اونها گفتن استراحت کنید بعد مرد میان سال اومد مقابل منو گفت برو روی سن من که خجالت می کشیدم بانگاه هایی داییم و گفتن اینکه پاشو برو اونجا(روی سن)وایسابه اجبار رفتم روی سن و استاده استاد زمانی که دید من خیلی خجالت کشیدم گفت خودتو معرفی کن و من باز سکوت کردم با فریادی که داییم زد  شروع به معرفی خودم کردم و استاد  نقش یک پسر شیطونو به هم گفت بازی کنم من هم که شیطون بودم باسختی و خجالت بازی کردم استاد قبول کرد چند جلسه گذشت تا فهمیدم استاد اسمشون چی ودوست داییم کی نام اولین استاد من یا همن مرد میانسال کسی نبود جز استاد رضا ارحام صدر و دوست داییم پسر ایشون بود 

و این داستان ادامه دارد